loading...
دلتنگی های مادرانه ام درسوگ تو
عزیزه بازدید : 15 چهارشنبه 09 اسفند 1391 نظرات (0)

اوای باد انگار اوای خشکسالیست ...بگذار تا بگویم تقدیر لاابلیست...وقتی که قلب انسان مانند سنگ باشد ...دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالیست...

بایدکه مهربان بود .بایدکه عشق ورزید ...

زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست........؟

زنده ماندن هر لحظه احتمالیست...اینو زمانی بهتر درک کردم که داود بی هیچ نشانی از سابقه بیماری از خواب پرید و دچار تشنج شد وتود بیمارستان گفتند رگهای مغز دچار پارگی شده و داره خونریزی می کنه...

حیران مونده بودم اینکه میگن یعنی چی؟مگه میشه جوانی که حتی براحتی دچار سرماخوردگی هم نمی شد داره خونریزی مغزی میکنه ؟ همیشه فکر میکردم همچین چیزی فقط در اثر تصادف ویا ضربه مغزی ...میتوونه تو این شرایط قرار بگیره اما توی خونه؟

وشد انچه که ارزو می کنم بر سر هیچ خانواده ای نیاد و داود مهربون وقشنگ من مادرش رو تنها گذاشت وبعد از پنج ماهی که در کما بسر برد چشمهای زیباش رو برای همیشه بروی دنیا بست.

من موندم و دلتنگی که در قالب هیچ کلامی نمی گنجه وحسرت اینکه ای کاش فقط برای ساعتی لااقل بهوش میومد  وحرفی میزد .ولی افسوس.....

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 51
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 107
  • بازدید کلی : 1,210