ارباب صدای قدمت می اید
هنگامه اوج ماتمت می اید
ما در تب وتاب عشق تو می سوزیم
حالا که محرمت می اید
السلام علیک یا اباعبدالله
ارباب صدای قدمت می اید
هنگامه اوج ماتمت می اید
ما در تب وتاب عشق تو می سوزیم
حالا که محرمت می اید
السلام علیک یا اباعبدالله
به عزیزی قول دادم از دلتنگیهام چیزی نگم چیزی ننویسم اما...
چه کنم با لحظه لحظه وساعت ساعته ماه رمضون .سجاده ای که زیر سقف اسمون پهن میشد وناله هایی جانکاه ...
سال گذشته روز تولد داود اورده بودنش تو بخش تا ملاقات کننده ها ودوستاش بتوونن باهاش دیدار داشته باشن .تازه اون وقت بود که میشد فهمید چه برسر ما امده .چقدر لاغرشده بود دیگه از سینه های عریض ومردانه اش نشانی نمانده بود وصورت مهربان وتکیده اش چقدر معصومتر ومظلومتر شده بود .
اتاق پرشده بود ازگلهایی که براش اورده بودن وارزوی بهوش امدنش که در دل همه ی ما ماند...
امسال گلهارا هدیه مزارش می کنم
وبجای تولدت مبارک باز می گویم تسلیت قلب صبورم...تسلیت!
همیشه نمی شود به بی خیالی زد وگفت:
تنها امده ام تنها میروم.
یه وقتایی شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای کم می اوری
دل وامانده ات یک نفر را می خواهدکه عاشقانه دوستش داری......
من که از هجرت دوست می ترسم
کاش می دانستم
روزی که بهم نزدیکیم چه بهایی دارد
کاش می دانستم
که چرا مرغ مهاجر وقت پرواز......به خود می لرزد....!
نگران تنهایی من نباشید
من تنها نیستم
هق هق گریه هایم
بی کسی هایم
لرزش دستهایم
همه هستند.....
تعداد صفحات : 6